امشب بیا که جانب صحرا سفرکنیم
با سوزاشک قافله ها را خبرکنیم
دریا چه بی وفاست که غم موج می زند
ازیاد او همیشه قلم موج می زند
چون گل شکفت مثل بهار وجوانه شد
پرچم بدست جانب صحرا روانه شد
شعری سرود وقتی که مشکی بدوش داشت
درشعرخود نمونه ز جوش و خروش داشت
خورشید رفت و دامن رنگین کمان گرفت
باران تیرهرطرف اورا نشان گرفت
تا سمت خیمه های برادر قدم گذاشت
با شور و اشتیاق مکرر قدم گذاشت
ایثار را زآیه ی قرآن گرفته بود
دستی نداشت مشک بدندان گرفته بود
وقتی که رنگهای شقایق به بر گرفت
درشّط خون چوبال زد وبال وپرگرفت
وقتی عمود ازسراوبوسه برگرفت
آمد درآن میانه حسین ازکمرگرفت
درعلقمه فتاده علم دست یک طرف
عباس خفته با تن بی دست یک طرف
یک ساعتی گذشته دقایق بروی آن
دریا به خون نشسته وقایق بروی آن
« چون کشتی شکسته ی طوفان کربلا
افتاده درکرانه ی بیجان کربلا
این شورشی که دیده ی درخلق عالم است
شاعربخوان چکامه ی خود را محرم است»
وقتی بدشت وصخره هیاهو بلند شد
بالای تخته سنگ که آهوبلند شد
اشکی کنار چشمه ی سنگی چکید ورفت
برجان خویش خون خدا راکشید ورفت


پایگاه شعر صحرا ,جانب ,جانب صحرا منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه اینترنتی بدلیجات سناتور مد یکی ها ابزار رایگان وبلاگ | خدمات وبلاگ نویسی و تازه های آی تی - وارونه خفن ها خرید ملک انواع بسته بندی